تنها کاروانسرای سنگی ایران
 
TNT IS BEST
بن بست ...
 
 

باید به 35 كیلومتری شهرستان كازرون سفر کنید تا بتوانید بقایای تنها کاروانسرای سنگی ایران را از نزدیک ببینید. کاروانسرایی که اگرچه این روزها در حال تخریب است، اما هنوز هم می توان ردپای تاریخی هزارساله را در آن دید. ساخت کاروانسرای میان کتل را به دوران صفویه نسبت می دهند. دورانی که تحول و تنوع در ساخت بناهای ایرانی راه پیدا کرد و همین بهانه ای شد تا در نزدیکی دشت برم کازرون، جایی که این روزها با نام روستای «كتل‌پیرزن» شناخته می شود، تنها کاروانسرای سنگی ایران شکل بگیرد. با این حال این بنا در طول زمان آنقدر آسیب دید که در دوره قاجار «مشیر الملک»، بازرگان معروف فارس، تصمیم به تجدید بنا و مرمت آن گرفت. بومی های منطقه، کاروانسرای میان کتل را به نام «کاروانسرای شاه عباسی» می شناسند که به نظر می رسد این نام اشاره به کاروانسراهایی داشته باشد که شاه عباس صفوی در سراسر کشور ساخته است. این کاروانسرای 3500متر مربعی، پلانی ذوزنقه شکل دارد که ابعاد آن در اضلاع مختلف متفاوت است و مثل بیشتر کاروانسراهای کوهستانی، تنها یک ورودی برای آن در نظر گرفته شده تا امنیت بیشتری در کاروانسرا برقرار باشد. این ورودی در ضلع جنوبی بنا قرار گرفته و در قسمت جنوب‌غربی آن، یعنی درست در مجاورت در ورودی، یک برجك نگهبانی به چشم می خورد که مشرف به دشت ساخته شده است. کاروانسرای میان کتل معماری چهارایوانی با حیاط مركزی دارد و در بخش شرقی و غربی آن دو حجره بزرگ و 2حجره‌ی كوچك به چشم می خورد. در قسمت شمالی و جنوبی بنا هم چهار حجره كوچك وجود دارد که در قسمت جنوب شرقی به اصطبل می رسد و این اصطبل از طریق دالانی وسیع به در ورودی منتهی می‌شود. آب‌انبار کاروانسرا را هم می توانید در ضلع شمالی آن ببینید كه در کنار حوضچه‌ای تمام سنگی قرار دارد. اما شاید چیزی که بیشتر از همه توجهتان را جلب کند، بنایی باشد که در قسمت جنوب‌شرقی کاروانسرا ساخته شده است. جایی که دیواره‌های آن از سنگ مالون درست شده و اگرچه بخش زیادی از آن فرو ریخته است، اما هنوز هم می توان تزئینات و مصالح خاص بنا را از لا به لای ویرانه ها دید. این بنا که مشرف به دشت‌برم است، به احتمال زیاد به عنوان بهارخواب مورد استفاده قرار می‌گرفته است. اما این تنها جایی نیست که سنگ مالون را به چشم می بینید. سنگ مالون وجه اشتراک تمام طاقچه‌ها، نمای بیرونی و داخلی، ناودان ها و ورودی هاست که به عنوان تزئین بنا مورد استفاده قرار گرفته است. چطور برسیم؟ كاروانسرای میان‌كتل در مسیر جاده قدیم كازرون‌ ـ‌ شیراز قرار دارد و در زمان نادرشاه افشار که بندر بوشهر به عنوان یك بندر نظامی رونق گرفته بود، یکی از مقرهای اصلی حاکمیت به حساب می آمد. برای دیدن کاروانسرای میان کتل باید به 35 کیلومتری شهرستان کازرون سفر کنید و راهی منطقه ای به نام «دشت برم» شوید. پنج کیلومتر پس از روستایی با همین نام، میان کتل بر بلندای یک تپه مشرف به دشت انتظار شما را می کشد!

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 19 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 21:29 :: توسط : Ramin TNT

منم كوروش،شاه جهان،شاه دادگر،شاه بابل،سومر و اكد،پسر كمبوجيه و ... .آنگاه كه بدون جنگ وارد بابل شدم همه مردم گامهاي گامهاي مرا با شادماني پذيرفتند،در بارگاه پادشاهان بابل برتخت شهرياري نشستم،مردوك(خداي بابلي ها)دلهاي پاك مردم را متوجه من كرد زيرا من او را ارجمند و گرامي داشتم.ارتش بزرگ من به آرامي وارد بابل شد نگذاشتم رنج و آزاري به مردم اين سرزمين وارد آيد.برده داري را برانداختم،به بدبختي هاي آنان پايان بخشيدم...من فرمان دادم كه هيچكس از اهالي شهر را از هستي ساقط نكنند،فرمان دادم همه مردم در پرستش خداي خود آزاد باشند و كسي آنان را نيازارد.خداي بزرگ از كردار من خشنود شد ...او بركت و مهربانيش را ارزاني داشت،ما همگي شادمانه و در صلح مقام بلند وي را ستوديم،من همه شهرهاي ويران را از نو ساختم،فرمان دادم تمام نيايشگاههايي كه بسته شده بود بگشايند.همه مردماني را كه پراكنده و آواره شده بودند،به سرزمين خود برگرداندم و خانه هاي ويران آنها را آباد ساختم،باشد كه دلها شاد گردد و هرروز در پيشگاه خداي بزرگ،برايم زندگي بلند خواستار باشند... شهرهاي ويران شده در آنسوي دجله و عبادتگاههاي آنها را خواهم ساخت تا ساكنين آنجا كه به بردگي به بابل آورده شده اند بتوانند به سرزمين خود بازگردند.

ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 28 فروردين 1390برچسب:, :: 20:54 :: توسط : Ramin TNT

وقتي كوروش به دنيا آمد پدربزرگ مادري اش اژي دهاك با همه مغان درباري به شور و مشورت پرداخت،چون خوابي ديده بود كه سخت نگرانش كرده بود.بنا به گفته هرودوت : "اژي دهاك خواب ديد كه دخترش ماندانا به جاي فرزند بوته تاكي به دنيا آورد كه شاخ و برگهاي آن سرتاسر خاك آسيا را پوشاند." معبرين رسمي درباري كه از ايشان خواسته شد اين خواب ناخوشايند پادشاه را تعبير كنند.دل و جگر يك قرباني را كه بر طبق آداب و رسوم معمول ذبح شده بود با دقت تمام مورد مطالعه قرار دادند و به ولينعمت خود گفتند كه سلسله او روزهاي شوم و ناهنجاري در پيش خواهد داشت.سپس از تفسير آن خواب نتيجه گرفتند كه فرزندي كه از دختر پادشاه زاده شده است تمامي خاك اسيا را فتح خواهد كرد و قوم ماد را به بندگي خواهد كشاند . هرودوت به گفته مي افزايد: "اژي دهاك بچه را به يكي از بستگان خود كه منسوب به قوم ماد بود و هارپاگ نام داشت سپرد و به او فرمان داد تا بچه را به خانه خويش ببرد و بكشد." كوروش كودك براي كشتن زينت شد و به خانه هارپاگ منتقل گرديد وليكن از آنجا كه آن مرد نميدانست چگونه از اجراي اين فرمان ناخوشايند برآيد،گاوچراني را مأمور انجام اين كار كرد.گاوچران ميتراداتس "مهرداد" نام داشت و در جايي نه چندان دور از اكباتان زندگي ميكرد.هارپاگ وقتي اورا به حضور طلبيد بچه را به دستش داد و به او امر كرد كه وي را در بيابان رها كند، و در اين باره به او گفت : پادشاه ما مرا مأمور كرده است به تو بگويم اگر اين بچه را نكشي خود تو به جاي او به بدترين وضع كشته خواهي شد. مردك اين فرمان را شنيد و خود را ملزم به اطاعت از آن دانست. زوجه گاوچران بدبخت حامله بود و هر روز انتظار وضع حمل خود را ميكشيد.از قضا وقتي فارغ شد كه شوهرش ميرفت تا كوروش را براي كشتن تحويل بگيرد.دوباره قلم را به دست هرودوت بدهم: "وقتي ميتراداتس به خانه بازگشت زنش از او پرسيد كه هارپاگ به چه منظوري احضارش كرده بود.ميتراداتس نيز در جواب تمام داستان را براي زنش تعريف كرد و در آخر اظهار داشت: در بين راه آگاه شدم كه اين بچه،نواده دختري پادشاه خودمان است.زن ميتراداتس از وي خواهش كرد كه از كشتن بچه منصرف شود ولي ميتراداتس به هيچ وجه حاضر نبود درخواست زنش را بپذيرد چون فكر ميكرد هارپاگ حتما جاسوساني به دنبال وي خواهد فرستاد تا ببينند او فرمان ارباب خود را چگونه اجرا ميكند.وقتي زن ديد كه نميتواند شوهرش را به قبول خواهش خود وادار كرد گفت : "حال كه تو جدأ ميخواهي بچه را بكشي پس آنچه به تو ميگويم انجام بده.من در غياب تو بچه اي مرده زاييدم.تو آن بچه كه مرده است را به جاي اين يك در بياباني كه جانواران درنده زياد باشد بگذار.آن وقت ما اين نواده پادشاه را به جاي فرزند خودمان مي پرورانيم." ميتراداتس اين خواهش را پذيرفت و جامه هاي زينتي را به تن كودك مرده كرد و نواده پادشاه را به زنش داد و كودك مرده را در بيابان گذاشت.و اين بود افسانه تولد كوروش.

ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 28 فروردين 1390برچسب:, :: 20:52 :: توسط : Ramin TNT

- دستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا میکنند. - اگر می خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید. - آنچه جذاب است سهولت نیست ، دشواری هم نیست ، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است. - وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید ، افراد درباره ی رفتار و عملکرد خود فکر میکنند ، نه رفتار و عملکرد شما. - سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد. - اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام میدادید ، همان نتیجه ای را می گیرید که همیشه می گرفتید. - افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند ، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند. - پیش از آنکه پاسخی بدهی با یک نفر مشورت کن ولی پیش از آنکه تصمیم بگیری با چند نفر - کار بزرگ وجود ندارد ، به شرطی که آن را به کارهای کوچکتر تقسیم کنیم. - کارتان را آغاز کنید ، توانایی انجامش به دنبال می آید. - انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند. - همواره به یاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده ،شاید بازگشاینده قفل در باشد. - تنها راهی که به شکست می انجامد ، تلاش نکردن است. - دشوار ترین قدم همان قدم اول است. - عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید. - آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد. - وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد ، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید. - من یاور یقین و عدالتم من زندگی ها خواهم ساخت ، من خوشی های بسیار خواهم آورد ، من ملتم را سربلند زمین خواهم کرد ، زیرا شادمانی او شادمانی من است.

ارسال شده در تاریخ : جمعه 5 فروردين 1390برچسب:, :: 15:4 :: توسط : Ramin TNT

اینک که به یاری اهورا مزدا تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای چهارگوشه جهان را به سر نهاده و اعلام میکنم تا روزی که زنده هستم: **دین و آیین و رسوم ملتهایی را که من پادشاه انها هستم محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زیر دستان من ملتهای دیگر را تحقیر یا به آنها توهین کنند **هرگز سلطنت خودرا بر هیچ ملتی تحمیل نخواهم کرد و هر ملتی آزاد است که مرا به سلطنت قبول کند یا نکند **تا روزی که پادشاه ایران هستم نخواهم گذاشت کسی به دیگری ظلم کند و اگر کسی مظلوم واقع شود حق وی را از ظالم خواهم گرفت و ستمگر را مجازات خواهم کرد **تا روزی که زنده هستم نخواهم گذاشت شخصی دیگری را به بیگاری بکشد یا بدون پرداخت مزد وی را به کار روا دارد **هرکس ازاد است هر دینی را که میل دارد انتخاب کند و هرجا میل دارد سکونت کند و هرشغلی که میل دارد در پیش گیرد و مال خود را به هرنحو که خواست به مصرف برساند **من تا روزی که زنده هستم نخواهم گذاشت که مردان و زنان را به عنوان غلام و کنیز بفروشند و رسم بردگی باید به کلی از جهان برافتد **من برای همه مردم مردم جامعه آرام فراهم ساختم و صلح و آرامش را به مردم اعطا کردم.از مزدا خواهانم که مرا در اجرای تعهداتی که نسبت به ایران و بابل و کشورهای چهار گوشه جهان بر عهده گرفته ام موفق گرداند.

ارسال شده در تاریخ : جمعه 5 فروردين 1390برچسب:, :: 15:0 :: توسط : Ramin TNT

درباره مرگ كوروش روايات گوناگوني وجود داشته است.اما در يك تقسيم بندي كلي اين روايتها دو گونه فرجام براي كوروش بازگو مي كنند:مرگ طبيعي و كشته شدن در ميدان نبرد.هرودوت مورخ مشهور يوناني خود به اين موضوع اشاره كرده و مي گويد در مورد مرگ كوروش روايتهاي گوناگوني وجود دارد كه خود يكي را از ميان آنها برگزيده است.ما در ابتدا روايت هرودوت را بازخواني مي كنيم. مرگ كوروش به روايت هرودوت كوروش بعد از فتح بابل به قصد جنگ با سكاها كه با حملات متناوب غارتگرانه خود ،زيانهاي بسياري به روستائيان مرزنشين وارد مي آوردند،عازم شرق شد.هرودوت اسم اين طوايف غارتگر را ماساژت ضبط كرده است.هرودوت مي نويسد كه در آن هنگام،زني به نام توميريس،ملكه ماساژتها بود و پس از درگذشت شوهرش بر تخت سلطنت نشسته بود.كوروش براي او پيامي فرستاد و وانمود كرد كه طالب وصلت با اوست.اما پاسخ مطلوبي دريافت نكرد.زيرا ملكه مي دانست كه قصد كوروش ازدواج با او نيست،بلكه تصرف قلمرو مي باشد.پس كوروش به جنگ پرداخت و پس از عبور از رود جيحون تاخت و تاز خود را در سرزمين ماساژتها آغاز كرد.در نبردي كه با گروهي از ماساژتها رخ داد پسر توميريس به نام سپارگاپيس به دست پارسيان اسير شد و از كوروش استدعا كرد كه غل و زنجير را از او بردارند.به محض اينكه دستانش آزاد شد خود را از شدت ننگ و عار كشت.ملكه كه از كشته شدن پسرش آگاه شد به سوي جنگ شتافت و در نبردي بسيار سخت و خشن،سرانجام ماساژتها غالب آمدند و بسياري از سپاهيان پارسي كشته شدند و كوروش هم در آن جنگ كشته شد.ملكه به تلافي كشته شدن پسرش،سر كوروش را در خيكي پر از خون انداخت و گفت كه اينگونه كوروش را از خونخواري سير خواهد كرد. اين بود روايت هرودوت كه مرگ كوروش را در نبرد با ماساژتها بازگو مي كند.اما روايت بعدي را از ژوستن نقل مي كنيم. مرگ كوروش به روايت ژوستن روايت اين نويسنده در زمينه نوشته هاي هرودوت است و تفاوتهاي كمي با آن دارد.به روايت ژوستن پسر ملكه در جنگ اول كوروش با ماساژتها با كوروش به خاك افتاد و لشگر بزرگش از بين رفت،با اين وجود اشكي در چشمان ملكه حلقه نزد و در عوض آتش كينه در دلش شعله كشيد و به دنبال آن دامي براي كوروش گسترده او را در گردنه هاي كوهستان گرفتار كرد.شاه پارس با تمام قشونش كه دويست هزار نفر بودند نابود شد و حتي يك نفر هم جان به در نبرد تا خبر اين واقعه را برساند. روايت كتزياس فوتيوس از قول كتزياس پزشك دربار هخامنشي مي نويسد كه كوروش در اثر جراحاتي كه بر او وارد آمده بود در جنگ با ((دربيك ها)) كشته شد.اينها فيل هايشان را رها كردند ،اسب كوروش رم كرد و كوروش افتاد.يكي از سربازان هندي كه با دربيك ها متحد بودند،زوبيني به ران او انداخت.كوروش را به خيمه اش بردند و او در اثر زخم پس از سه روز در گذشت. اين بود روايت كتزياس و ديديد كه جدا از تفاوتها همگي اين راويان مرگ كوروش را در ميدان نبرد مي دانند.تنها مورخي كه مرگ كوروش را طبيعي و در بستر دانسته است گزنفون است.قبل از پرداختن به روايت او لازم است مختصري در معرفي او بنويسم. گزنفون كيست؟ گزنفون مورخ يوناني (430 تا 352 قبل از ميلاد مسيح) و از شاگردان سقراط حكيم بود.اين شخص نوشته هاي زيادي از خود به يادگار گذاشته است.در مورد ايران اين آثار او قابل توجه هستند.1-كتابي در مورد سفر جنگي كوروش كوچك(منظور كوروش برادر اردشير دوم است).2- بازگشت 10000 نفر كه گزارشي است عيني و مستند از ناكامي و بازگشت 10000 سرباز اجير يوناني از قلمرو اردشير دوم هخامنشي كه در اين اثر خواندني وقايع را با جزئيات ثبت كرده است و اوضاع و احوال ايران هخامنشي در دوره اردشير دوم هخامنشي را به خوبي نشان ميدهد.3-دو كتاب كه درباره اقتصاد،تربيت جوانان و طرز مملكت داري نوشته است.اولي به اسم اكونوميكا و دومي معروف به سيروپدي(كوروش نامه) است كه سرگذشت كوروش را از كودكي تا هنگام مرگ به تاليف در آورده است و فرمانروا و انسان ايده آل خود را در قالب كوروش بزرگ مجسم ساخته است.گزنفون قصد داشت با اين تاليف ،كتاب جمهوريت افلاطون را پاسخ داده و رد كند. مرگ كوروش به روايت گزنفون (به صورت گزيده) گزنفون كه 98 سال پس از مرگ كوروش مي زيسته است آورده:كوروش پير شده بود.چون هفتمين بار به پارس بازگشت ،مراسم قرباني به جاي آورد و همانطور كه عادت او بود هدايايي به اطرافيان داد.بعد شبي در خواب ديد كه موجودي برتر از انسانها به او نزديك شد و به او گفت كه آماده باش اي كوروش،زيرا به زودي نزد ايزدان خواهي رفت.كوروش از خواب بيدار شد و دانست كه پايان عمرش فرا رسيده است،از اينرو براي خداي ملي و ديگر ايزدان قرباني كرد و از آنان سپاسگزاري كرد كه با نشانه هاي آسماني كه به او داده اند و راهنمايي ها و ياري هايي كه به او كرده اند،او را و كشورش را سعادتمند گردانيده اند و از آنها خواست تا به فرزندانش،به زنش،به دوستانش و به ميهنش سعادت ببخشند و به زندگي خود او هم پايان خوشي بدهند.كوروش پس از مراسم قرباني به كاخ خود بازگشت و در بستر به استراحت پرداخت.هنگامي كه وقت حمام رسيد خدمتگزاران آمدند و خبر دادند كه موقع شستشو فرا رسيده است.كوروش گفت ميل دارد استراحت كند.به هنگام نهار نتوانست غذا بخورد،سپس آب خواست و با لذت آب را نوشيد.فردا و پس فردا به همان حال بود.روز سوم فرزندانش را كه از پارس آمده بودند فرا خواست و دوستان خودش و داوران پارسي را هم گفت تا آمدند و هنگامي كه همه آمدند به اندرز گفتن پرداختن.سپس گفت خداحافظ،پسران عزيزم،از سوي من از مادرتان وداع كنيد،من از همه دوستاني كه در اينجا حاضرند و آنهايي كه حضور ندارند خداحافظي مي كنم.بعد دست هر يك از افرادي را كه در پيرامونش بودند فشرد و روي خود را پوشاند و در گذشت. گزيده اي از اندرز كوروش در بستر مرگ به روايت گزنفون فرزندان من،دوستان من!من اكنون به پايان زندگي نزديك گشته ام.من آن را با نشانه هاي آشكار دريافته ام و وقتي در گذشتم مرا خوشبخت بپنداريد و كام من اينست كه اين احساس در اعمال و رفتار شما مشهود باشد،زيرا من به هنگام كودكي ،جواني و پيري بختيار بوده ام.هميشه نيروي من افزون گشته است،آنچنانكه هم امروز نيز احساس نمي كنم كه از هنگام جواني ضعيف ترم.من دوستان را به خاطر نيكوئي هاي خود خوشبخت و دشمنانم را مطيع خويش ديده ام.زادگاه من قطعه كوچكي از آسيا بود.من آن را اكنون مفتخر و بلند پايه باز مي گذارم.در اين هنگام كه به دنياي ديگر مي گذرم،شما و ميهنم را خوشبخت مي بينم و از اينرو ميل دارم كه آيندگان مرا مردي خوشبخت بدانند. بايد آشكارا وليعهد خود را اعلام كنم تا پس از من پريشاني و نابساماني روي ندهد.من شما فرزندانم را يكسان دوست ميدارم ولي فرزند بزرگترم كه آزموده تر است كشور را سامان خواهد داد.فرزندانم!من شما را از كودكي چنان تربيت كرده ام كه پيران را آزرم داريد و كوشش كنيد تا جوانتران از شما آزرم بدارند.تو كمبوجيه،مپندار كه عصاي زرين سلطنتي،تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت.دوستان صميمي براي پادشاه عصاي مطمئنتري هستند.هركسي بايد براي خويشتن دوستان يكدل فراهم آورد و اين دوستان را جز به نيكوكاري بدست نتوان آورد.به نام خدا و اجداد در گذشته ما اي فرزندان اگر مي خواهيد مرا شاد كنيد نسبت به يكديگر آزرم بداريد. پيكر بي جان مرا هنگامي كه ديگر در اين دنيا نيستم در ميان سيم وزر مگذاريد و هرچه زودتر آن را به خاك باز دهيد.چه بهتر از اين كه انسان به خاك كه اينهمه چيزهاي نغز وزيبا مي پرورد آميخته گردد.من همواره مردم را دوست داشته ام واكنون نيز شادمان خواهم بود كه با خاكي كه به مردمان نعمتمي بخشد آميخته گردم. اكنون احساس مي كنم جان از پيكرم مي گسلد....اگر از ميان شما كسي مي خواهد دست مرا بگيرد يا به چشمانم بنگرد،تا هنوز جان دارم نزديك شود و هنگامي كه روي خود را پوشاندم،از شما خواستارم كه پيكرم را كسي نبيند،حتي شما فرزندانم. از تمام پارسيان و متحدان بخواهيد تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اينكه ديگر از هيچگونه بدي رنج نخواهم برد تهنيت گويند. به آخرين اندرز من گوش فرا داريد.اگر مي خواهيد دشمنان خود را تنبيه كنيد،به دوستان خود نيكي كنيد. خداحافظ پسران عزيز و دوستان من،خداحافظ. پس از اين گفتار،كوروش روي خود را پوشاند و درگذشت. اين بود گزيده اي از سخنان نسبتا مفصلي كه گزنفون از قول كوروش بزرگ بازگو كرده است و در اينجا نكات برجسته آن به اختصار بازگو شد. وصيتی ديگر به روايت كتزياس اما وصيت ديگري از كوروش در بستر مرگ را كتزياس ذكر كرده است، به اين صورت:كوروش در بستر مرگ پسر بزرگش را به تخت نشاند و پسر كوچكش را به فرمانروايي با كتريان گماشت و سفارش كرد كه در همه كارها به ميل مادرشان رفتار كنند،سپس به آنها گفت كه دست همديگر را بفشارند و سوگند ياد كنند كه با همديگر مهربان باشند و اگر مهربان نباشند نفرين بر آنها باد.. ............................................................ آرامگاه كوروش بزرگ مورخاني كه آرامگاه را ديده اند و آن را توصيف كرده اند چندين نفر هستند كه برخي از آنان خود آرامگاه را ديده اند و برخي ديگر وصف آن را از ديگران شنيده اند.((استرابو))جغرافيادان معروف دنياي قديم از قول ((اريستوبول)) كه خود اين آرامگاه را ديده است مي نويسد كه سنگي بر آرامگاه بود كه بر روي آن اين سخن نوشته شده بود: (( اي رهگذر!من كوروش هستم.من امپراتوري جهان را به پارسيان دادم.من بر آسيا فرمانروايي كردم.بر اين گور رشك مبر)) مورخ ديگر يوناني ((اونه سيكريت)) آورده است كه بر گور او به زبان يونانی و پارسی نوشته شده بود: ((در اينجا من آرميده ام.من،كوروش،شاه شاهان)). (( آرين )) در اين باره مفصلتر مي نويسد.او آورده است كه اسكندر بعد از بازگشت از هند دانست كه دزدان آرامگاه كوروش را غارت كرده اند.اين آرامگاه در ميان باغهاي سلطنتي پاسارگاد بود و آن را انبوه درختان احاطه كرده بودند.در ورودي آن كوچك بود و پيكر كوروش در تابوتي از زر قرار داشت.تابوت روي ميز بر پايه هاي زرين قرار گرفته بود و در آرامگاه پارچه هاي نفيس بابلي و قالي هاي ارغواني و رداي سلطنتي و لباسهاي مادي و طوق و ياره و زينت هايي از زر و جام هايي براي آب مقدس و تشتي زرين براي شستشو و سنگهاي گرانبهاي بسيار بود .پله هاي دروني به اتاق كوچكي كه به مغان تعلق داشت منتهي مي شد.اين مغان با خانواده خود در آنجا زندگي مي كردند و همه روزه يك گوسفند و مقداري آرد جيره داشتند و در هر ماه هم يك اسب به آنها داده مي شد تا براي آرامگاه قربانی كنند و كتيبه ای بر روی آرامگاه بود كه مضمونش را از قول ((اريستوبول)) كه در دبير خانه اسكندر كار مي كرد،چنين نوشته است : (( اي مرد ميرا،من كوروش پسر كمبوجيه هستم،من شاهنشاهي پارس را بنياد گذاشتم و فرمانرواي آسيا بودم.به اين آرامگاه من رشك مبر)) اسكندر خواست درون آرامگاه را ببيند.هنگامي كه به درون رفت ديد كه همه چيز را جز ميز و تابوت برده اند.او به ((اريستوبول)) مورخ يونانی كه همراه وي بود دستور داد كه آرامگاه را سامان دهد،سپس در آرامگاه را مسدود كردند و مهر اسكندر را بر آن زدند. يكي ديگر از نويسندگان دوران قديم ((كنت كورث)) در اين باره چنين آورده است:اسكندر خواست برای كوروش قربانی تقديم كند و فرمان داد تا در آرامگاه را باز كردند.او تصور مي كرد آرامگاه پر از زر و سيم است،زيرا در پارس همه اينطور مي پنداشتند ولي اسكندر در آن جا چيزي جز يك سپر كه تبديل به خاك شده بود و دو كمان سكائي و يك شمشير چيز ديگري نديد.او تاجي از زر بر روي گور گذاشت،شنل خود را به دور صندوقي كه بقاياي كوروش را در بر گرفته بود انداخت و به ان پيچيد و در شگفت شد كه چگونه ممكن است كه گور پادشاهي بدين ناموری و و بدين ثروتمندي مانند گور يك فرد عادی باشد.اسكندر با همه ويرانگري های خود به كوروش بی اندازه احترام مي گذاشت.در دنياي قديم همه ملت ها كوروش را با نظر احترام مي نگريستند. (( پلوتارك)) آورده است كه چون اسكندر به آرامگاه كوروش رسيد و ديد كه آن را باز كرده و به آن دستبرد زده اند،بر آشفت و عامل اين كار را كه مرد سرشناسي به نام (( پلي ماك )) از اهالي شهر پلا در مقدونيه بود كشت و دستور داد تا كتيبه ها را كه به خط ايراني بر سنگ كنده شده بودند،خواندند و فرمان داد تا از همان كتيبه ها يك متن يوناني تهيه كنند و در زير متن ايراني بكنند،متن پارسي چنين بود: (( ای مرد،هركه باشي و از هر كجا بيايي- چون مي دانم كه گذارت به اينجا خواهد افتاد- بدان من كوروش،بنيانگذار شاهنشاهي پارس هستم، به اين مشت خاكی كه پيكرم را در بر گرفته است رشك مبر.))گويا اين كلمات اسكندر را به شدت متاثر كرده بود.

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 4 فروردين 1390برچسب:, :: 15:37 :: توسط : Ramin TNT

ناپلئون نباپارت امپراطور مشهور فرانسه چند صباحي خوش درخشيد ولي سرانجام عقاب سرنوشت،وي را از اوج قدرت و عظمت به زير آورد و در جزيره سنت هلن آواره اش نمود.اما يكي از عجايب زندگي او تأثير بيستم مارس در اتفاقات مهم زندگي او بود كه باعث حيرت و شگفتي مورخان شده است. او در بيستم مارس 1779 ميلادي قدم به مدرسه نظامي پاريس گذارد،بيستم مارس 1785 ميلادي پدرش از دنيا رفت،بيستم مارس 1794 ميلادي فرمانده سپاه انقلاب براي فتح ايتاليا شد،بيستم مارس 1808 اتريش را فتح كرد،بيستم مارس 1811 ميلادي تولد پسرش ناپلئون دوم (امپراتور دوم) بود،بيستم مارس 1815 ميلادي از جزيره آلب گريخت و به پاريس بازگرديد و سرانجام در بيستم مارس 1821 در سنت هلن وصيت نامه اش را تنظيم نمود.

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 4 فروردين 1390برچسب:, :: 15:31 :: توسط : Ramin TNT

اينك كه من از دنيا مي روم، بيست و پنج كشور جز امپراتوري ايران است ودر تمامي اين كشورها پول ايران رواج دارد و ايرانيان درآن كشورها داراي احترام هستند و مردم آن كشورها نيز در ايران داراي احترامند، جانشين من خشايارشاه بايد مثل من در حفظ اين كشورها كوشا باشد و راه نگهداري اين كشورها اين است كه در امور داخلي آن ها مداخله نكند و مذهب و شعائر آنان را محترم شمرد اكنون كه من از اين دنيا مي روم تو دوازده كرور دريك زر در خزانه داري واين زر يكي از اركان قدرت تو مي باشد، زيرا قدرت پادشاه فقط به شمشير نيست بلكه به ثروت نيز هست البته به خاطر داشته باش تو بايد به اين خزانه بيفزايي نه اين كه از آن بكاهي، من نمي گويم كه در مواقع ضروري از آن برداشت نكن، زيرا قاعده اين زر در خزانه آن است كه هنگام ضرورت از آن برداشت كنند، اما در اولين فرصت آن چه برداشتي به خزانه بر گردان . مادرت آتوسا بر گردن من حق دارد پس پيوسته وسايل رضايت خاطرش را فراهم كن ده سال است كه من مشغول ساختن انبارهاي غله در نقاط مختلف كشور هستم و من روش ساختن اين انبارها را كه از سنگ ساخته مي شود و به شكل استوانه هست در مصر آموختم و چون انبارها پيوسته تخليه مي شود حشرات در آن به وجود نمي آيد وغله در اين انبارها چندين سال مي ماند بدون اين كه فاسد شود و تو بايدبعد از من به ساختن انبارهاي غله ادامه بدهي تا اين كه همواره آذوقه دو ياسه سال كشور در آن انبارها موجود باشد و هر سال بعد از اين كه غله جديد بدست آمد از غله موجود در انبارها براي تامين كسري خوار و بار استفاده كن و غله جديد را بعد از اين كه بوجاري شد به انبار منتقل نما و به اين ترتيب تو براي آذوقه در اين مملكت دغدغه نخواهي داشت ولو دو يا سه سال پياپي خشك سالي شود . هرگز دوستان و نديمان خود را به كارهاي مملكتي نگمار و براي آنها همان مزيت دوست بودن با تو كافيست، چون اگر دوستان و نديمان خود را به كار هاي مملكتي بگماري و آنان به مردم ظلم كنند و استفاده نا مشروع نمايند نخواهي توانست آنها را مجازات كني چون با تو دوست اند و تو ناچاري رعايت دوستي نمايي كانالي كه من مي خواستم بين رود نيل و درياي سرخ به وجود آورم (‌كانال سوئذ) به اتمام نرسيد و تمام كردن اين كانال از نظر بازرگاني و جنگي خيلي اهميت دارد، تو بايد آن كانال را به اتمام رساني و عوارض عبور كشتي ها از آن كانال نبايد آن قدر سنگين باشد كه ناخدايان كشتي ها ترجيح بدهند كه از آن عبور نكنند اكنون من سپاهي به طرف مصر فرستادم تا اين كه در اين قلمرو ، نظم و امنيت برقرار كند، ولي فرصت نكردم سپاهي به طرف يونان بفرستم و تو بايد اين كار را به انجام برساني، با يك ارتش قدرتمند به يونان حمله كن و به يونانيان بفهمان كه پادشاه ايران قادر است مرتكبين فجايع را تنبيه كند. توصيه ديگر من به تو اين است كه هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده، چون هر دوي آنها آفت سلطنت اند و بدون ترحم دروغگو را از خود بران هرگز عمال ديوان را بر مردم مسلط مكن و براي اين كه عمال ديوان بر مردم مسلط نشوند، قانون ماليات را وضع كردم كه تماس عمال ديوان با مردم را خيلي كم كرده است و اگر اين قانون را حفظ نمايي عمال حكومت زياد با مردم تماس نخواهند داشت. افسران و سربازان ارتش را راضي نگاه دار و با آنها بدرفتاري نكن، اگر با آنها بد رفتاري نمايي آن ها نخواهند توانست مقابله به مثل كنند ، اما در ميدان جنگ تلافي خواهند كردولو به قيمت كشته شدن خودشان باشد و تلافي آن ها اين طور خواهد بود كه دست روي دست مي گذارند و تسليم مي شوند تا اين كه وسيله شكست خوردن تو را فراهم كنند .امر آموزش را كه من شروع كردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنويسند تا اين كه فهم و عقل آنها بيشتر شود و هر چه فهم و عقل آنها بيشتر شود تو با اطمينان بيشتري حكومت خواهي كرد. همواره حامي كيش يزدان پرستي باش، اما هيچ قومي را مجبور نكن كه از كيش تو پيروي نمايدو پيوسته و هميشه به خاطر داشته باش كه هر كسي بايد آزاد باشد تا از هر كيشي كه ميل دارد پيروي كند. بعد از اين كه من زندگي را بدرود گفتم ، بدن من را بشوي و آنگاه كفني را كه من خود فراهم كردم بر من بپيچان و در تابوت سنگي قرار بده و در قبر بگذار ، اما قبرم را مسدود مكن تاهر زماني كه مي تواني وارد قبر بشوي و تابوت سنگي من را آنجا ببيني و بفهمي كه من پدرت پادشاهي مقتدر بودم و بر بيست و پنج كشور سلطنت مي كردم مردم وتو نيز خواهي مرد زيرا كه سرنوشت آدمي اين است كه بميرد، خواه پادشاه بيست و پنج كشور باشد ، خواه يك خاركن و هيچ كس در اين جهان باقي نخواهد ماند، اگر تو هر زمان كه فرصت بدست مي آوري وارد قبر من بشوي و تابوت مرا ببيني، غرور و خودخواهي بر تو غلبه نخواهد كرد، اما وقتي مرگ خود را نزديك ديدي، بگو قبر مرا مسدود كنند و وصيت كن كه پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا اين كه بتواند تابوت حاوي جسدت را ببيند زنهار، زنهار، هرگز خودت هم مدعي و هم قاضي نشو، اگر از كسي ادعايي داري موافقت كن يك قاضي بي طرف آن ادعا را مورد رسيدگي قرار دهد و راي صادر كند، زيرا كسي كه مدعيست اگر قضاوت كند ظلم خواهد كرد. هرگز از آباد كردن دست برندار زيرا كه اگر از آبادكردن دست برداري كشور تو رو به ويراني خواهد گذاشت، زيرا قائده اينست كه وقتي كشوري آباد نمي شود به طرف ويراني مي رود، در آباد كردن ، حفر قنات ، احداث جاده و شهرسازي را در درجه اول قرار بده . عفو و دوستي را فراموش مكن و بدان بعد از عدالت برجسته ترين صفت پادشاهان عفو است و سخاوت، ولي عفو بايد فقط موقعي باشد كه كسي نسبت به تو خطايي كرده باشدو اگر به ديگري خطايي كرده باشد و تو عفو كني ظلم كرده اي زيرا حق ديگري را پايمال نموده اي . بيش از اين چيزي نمي گويم، اين اظهارات را با حضور كساني كه غير از تو اينجااند حاضركردم تا اين كه بدانند قبل از مرگ من اين توصيه ها را كرده ام و اينك برويد و مرا تنها بگذاريد زيرا احساس مي كنم مرگم نزديك شده است.

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 4 فروردين 1390برچسب:, :: 15:22 :: توسط : Ramin TNT

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ
سلام من رامينم.به وبلاگ من خوش آمدید،اميدوارم از مطالب لذت ببريد.نظر يادتون نره! در ضمن اگر مشكلي ديديد به 09363731899 پيامك بدهيد. لطفا به آدرس جديد مراجعه كنيد www.TNT1.Blogfa.com
نويسندگان


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 67
بازدید کل : 49702
تعداد مطالب : 55
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1


Alternative content